Skip links

Synthesis City

شهر تلفیقی یا انقلاب هنر در شهر

درباره تلفیق در هنر
تلفیق، سنتز یا درهم‌آمیزی از اوایل سده‌ی بیستم و همراه با جنبش‌های اعتراضی دهه 20 تا 60 در غرب، به بیان هنری راه یافت. توجه اکسپرسیونیست‌ها به فرم‌های بدوی در نقاشی و مجسمه، تاکید پست‌مدرنیسم بر فرهنگ فولکلور و ورود موسیقی شرقی و آفریقایی به موسیقی راک و بلوز نمونه‌هایی از این دست است. اگر چه نقش پررنگ فلسفه‌ی سده بیستم که بنیان‌های فکری انسان را برای همیشه دگرگون کرد، در تلفیق‌گرایی (Syncretism) غیرقابل انکار است اما این واژه نخستین بار در اوایل سده 17 میلادی به کار رفت؛ تلاشی که برای نزدیکی سوبژه‌های متفاوت و گاه متضاد در فلسفه، علوم اجتماعی و دین صورت گرفت.
در مطالعه پیرامون تلفیق‌گرایی در هنر و فرهنگ چه به شکل سوبژکتیو یا معنایی و مفهومی و چه ابژکتیو یا فرمال و ساختاری، به واژه‌ی آشنای دیگری بر می‌خوریم؛ فیوژن که آن را بیشتر در حوزه‌ی موسیقی می‌شناسیم. این شناخت مرهون کوشش‌های مایلز دیویس موسیقی‌دان و نوازنده‌ی ترومپت ایالات متحده در تلفیق سبک جز و راک است. بعدها سبک‌های متعددی در موسیقی دست به خلق آثار تلفیقی زدند اما اگر به دوگانه‌ی مشهور سوبژه و ابژه بازگردیم، شاید بتوان گفت تصویر‌سازی ادبی هایکو‌های ژاپنی از نخستین نمونه‌های تلفیق سوبژکتیو است. با این وجود باید توجه داشت جنبش‌های هنری سده‌ی بیستم روند تلفیق ابژکتیو و فرمال را به شکلی که امروز می‌شناسیم آغاز کردند. تلاش برخی شاعران چون ریچارد براتیگان را نیز می‌توان به تجربه‌ای بازیگوشانه از تلفیق در معنا به تلفیق در فرم تشبیه کرد. نوآوری آرتور رمبو شاعر فرانسوی و از بنیان‌گذاران شعر مدرن در ابداع رنگ‌واکه‌ها (Voyelles) سبب شد تا برای نخستین بار فرم واژه با رنگ در‌ هم آمیزد. گیوم آپولینر دیگر شاعر فرانسوی نیز حدود 20 سال پس از رمبو، فعالیت‌های تاثیرگذاری در تلفیق شعر و نقاشی داشت. آپولینر نقاشی-شعری به نام کالیگرام آفرید. گرچه وی نخستین کسی نیست که از تصویرهای فیگوراتیو در شعرهایش استفاده کرد و تاریخ استفاده از آن به چهار سده پیش از میلاد مسیح باز می‌گردد اما واژه‌ی کالیگرام ابداع خود اوست. به گفته‌ی آپولینر ابزارهای تایپوگرافیک این مزیت را دارند که به متن غنای تصویری بخشند. ترکیب تایپوگرافی که هنر حروف‌نگاری برای نمایش زبان است با موسیقی، نقاشی و ادبیات با بازتعریف گیوم آپولینر به مشارکت خواننده در دریافت متن منجر شد.

در دهه‌ی پایانی سده‌ی بیستم نیز هنرمندان متعددی به تجربه و خلق اثر در این زمینه دست زدند. همچنین ظهور و گسترش روش‌های نوین بیان هنری چون اینستالیشن و ویدیو آرت به پیشبرد اندیشه‌ی تلفیق هنرهای تجسمی و ادبیات در فرم، کمک شایانی کرد. اینستالیشن‌های جولیو پائولینی چون چیدمان ستایش هومر یا آثار لیکتن استاین را می‌توان با این نگاه نیز تفسیر کرد. ذکر این نکته ضروری ست که در هنرهای معاصر و با راه یافتن مفاهیمی از دیگر حوزه‌ها چون زبان‌شناسی، فلسفه، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی به آن – مانند آنچه که در رویدادهای مهم هنری چون بی‌ینال ونیز می‌بینیم – درک و تفسیر آثار چندمحتوایی با استفاده‌ی مجرد و ایزوله از زیبایی‌شناسی، می‌تواند گمراه‌کننده باشد. در حقیقت درک تلفیق در هنر معاصر، وابسته به تلفیق ساختاری ابزارهای گوناگون شناخت از تبارشناسی تا فناوری است. ورود هنر معاصر به این قلمروهای نو در حالی است که در ایران هنوز تلفیق هنر‌های تجسمی با ادبیات مرز مشخصی با در قیدِ کلمه بودنِ اثر نیافته. نمونه‌های متبادر شده به ذهن چون پرده‌های نقاشی قهوه‌خانه‌ای یا به تعبیر درست خیالی‌نگاری‌ها، در حوزه‌ی تلفیق قرار نمی‌گیرد. عدم توجه آکادمیک به تجربه‌های بدیع خروس‌های جنگی هنر ایران با همراهی نیما یوشیج و جلیل ضیاپور، تلاش‌های شورانگیز سهراب سپهری و منوچهر شیبانی در نزدیک کردن نقاشی و شعر و یا اندیشه‌های هنرمندان دیگری چون علیرضا اسپهبد و هانیبال الخاص، سبب بیگانگی هنر امروز ایران با میراث هنری ما در دهه‌های 20 تا 50 و در نتیجه متوقف شدن روند تلفیق بینارشته‌ای و درون‌متنی در هنرهای تجسمی ایران شده. اکنون بخش عمده‌ای از تجربه‌ها در تلفیق بصری و زبانی، بر دوش هنر زیرزمینی ایران و آثار برخی هنرمندان ایرانی خارج از کشور است که به دلیل سانسور سیستماتیک دولتی و عدم امکان ارایه‌ی اثر در فضای سترون شده‌ی گالری‌های هنری، از چشم هنرمندان و پژوهشگران علاقه‌مند مخفی شده.

بیگانگی شهرها با انسان، یکی از بحث‌های تکرارشونده در شهرسازی و جامعه‌شناسی شهری است. جان‌مایه‌ی این بحث‌ها اشاره به این دارد که در روند توسعه‌ی ناپایدار، شهرها بدون توجه به محیط زیست و ارگانیسم‌های وابسته به آن، به محلی برای تولید سرمایه (اقتصادی یا ایدئولوژیک) بدل شدند و شهروندان به بخشی از این سرمایه. در این وضعیت، فردیت هر انسان در لایه‌های پیچیده، سخت و مبهم نظام قدرت، گم می‌شود و شهرها به جای فضایی برای زندگی شهروندان، به یک مختصات جغرافیایی برای جمع‌آوری سرمایه‌ی انسانی تغییر می‌یابند. بهره‌وری این سیستم سودمحور، یا با حذف ویژگی‌های شخصیتی، رفتاری و جنسی واحدهای مستقل انسانی و تشکیل توده‌های قابل هدایت (مانند تعریف لنینیستی-مائوئیستی از خلق، و اسلام از امت)، و یا با برجسته‌کردن تفاوت‌های نژادی، زبانی و جنسیتی و ایجاد گروه‌های گسیخته شده از تاروپود هویتی (مانند روندی که امروز کمونیسم فرهنگی در اروپا و آمریکا در پیش گرفته است)، افزایش می‌یابد. استفاده‌ی طبقات قدرت از ابزارهای موثر قانون، مجازات و تبلیغات برای تربیت این توده‌های یک‌شکل شده یا جداافتاده، موضوع این نگاشته نیست اما یکی از تبعات جهانی‌سازی که به بهانه‌ی یک‌دست کردن سازوکارهای اقتصادی دنیا بر کشورهای جهان سوم تحمیل می‌شود، اعمال همین سیاست است که در تقابل با هویت ملی و هویت فرهنگی شکل گرفته اند. نخستین اثر این سیاست‌ها در حوزه‌ی فرهنگ، متمرکز بر بدن است؛ بدن شهروندان و بدن شهر، نمود بدن در جامعه و موضوعاتی چون مد و لباس، جنسیت، سکسوالیته و کالبد شهری. درباره‌ی تاثیر همگون‌سازی فرهنگی یا آسیمیلاسیون فرهنگی بر بدن شهروند، بحث‌های روشنگری در گرفته اما درادامه‌ی مبحث تلفیق اگر مفهوم تلفیق‌گرایی در هنر را بتوان به شهر بنا به دیدگاه گئورگ زیمل همچون موضوعی زیباشناختی نسبت داد، می‌توان واژه‌ی «شهر تلفیقی» (Syncretistic City) را ابداع کرد. بر اساس دیدگاه زیمل درباره‌ی دیالکتیک شهر و هنر، سلطه‌ی روح عینی بر روح ذهنی، سبب بیگانگی فرد با اجزای ارتباطی‌اش می‌شود، خواه این ارتباط با دیگران و از راه ادبیات و هنر باشد و یا با شهر که معماری و شهرسازی آن را نمایش می‌دهند. مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی توسعه‌ی سیکلوپ‌گونه و تمامیت‌خواه در شهرهایی چون شیکاگو، بمبئی، ریودوژانیرو و شهرهای متعدد چین، منجر به افزایش حاشیه‌نشینی، بزهکاری ناشی از فقر و درنهایت ایزوله شدن گروه‌های مختلف شهری شده است. در این فرایند که ابعاد و تبعات آن با کمک تبلیغات از چشم افکار عمومی پنهان می‌شود، پس از مرحله‌ی گرفتن تدریجی حق مالکیت اختصاصی زمین از مردم محلی در پروسه‌ی نوسازی خیابان‌ها و اعیان‌سازی مراکز شهرها، منابع عمومی و مشترکی چون منابع طبیعی و دارایی‌های فرهنگی نیز در انحصار دولت‌ها و شرکت‌ها قرار می‌گیرد. اما بدیل این سازوکار صلب و به ظاهر غیرقابل تغییر چیست؟ چگونه از ایده‌ی شهر تلفیقی می‌توان به آرزوی بازگرداندن شهرها به شهروندان رسید؟

به باور آنری لوفور جامعه‌شناس سده‌ی 20 فرانسه، جنبش‌های انقلابی امروز، یا شهری باید باشند و یا هیچ نیستند. بر همین مبنا لوفور مفهومی به نام دگرشهر (Heterotopia) را تبیین کرد؛ فضایی چند سطحی که در آن عمل، احساس و درک مردم در لحظات خودانگیختگی به زندگی روزمره، معنا می‌بخشد. در این لحظات خودانگیخته، گروه‌های مختلف جدا از هم، ناگهان و شاید تنها برای زمانی گذرا، خلق تجربه‌ای جمعی را درک می‌کنند. اگر به اهمیت خودانگیختگی یعنی کنش بر اساس انگیزه‌های درونی مبتنی بر شناخت نه وابسته به محرک‌های بیرونی، در فلسفه و هنر معاصر نگاه کنیم، در می‌یابیم مقاومت گرچه گسسته اما پیوسته‌ی اندیشه و خلاقیت فرهنگی با تک‌سطحی کردن شهرها، باعث جلب توجه مردم در دهه‌ی کنونی به بدیل‌های خردمندانه‌تر بوم‌شناختی در شهر شده است. این نگرش به ویژه در دوران پس از ویروس کرونا، از گستردگی بیشتری برخوردار شده. اکنون، نه تنها فعالان حقوق بشر و محیط زیست و یا هنرمندان و نویسندگان با دغدغه‌های اجتماعی، که شاید بسیاری از مردم جهان که هنوز بیش از نیمی از آنان با تبعات ناشی از ویروس کرونا دست و پنجه نرم می‌کنند، به این فکر افتاده‌اند که با مداخله‌ی حکومت‌ها و نهادهای غیر پاسخگو در فرهنگ و اقتصاد، چگونه می‌توان در برابر سیاست‌هایی که حیات انسان و طبیعت را به مخاطره انداخته است، موضعی سودمند و کارآمد گرفت؟ وقتی که تب و تاب ویروس کرونا فروکش کند و خیل صاحبان مشاغل کوچک و کارگران، که حکومت‌ها رسیدگی به آسیب‌های اقتصادی متوجه آنان در این دوران را به بهانه‌ی موضوع سلامت به آینده‌ای نامعلوم موکول کرده بودند، شروع به پرسشگری و مطالبه کنند، شاید بشود درباره‌ی این موضوع بیشتر سخن گفت که چگونه شهرهای تلفیقی می‌توانند به عنوان بدیل شهرهای انحصارگرا معرفی شوند، شهرهایی با درهم‌آمیزی سبک‌های مختلف زند‌گی که در عین آزادی، از تنوع جهان‌بینی، نژاد و زبان شهروندانش، برآمده و سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی را، نه بر اساس طبقات اقتصادی و اجتماعی، که بر پایه‌ی حقوق انسانی و منفعت همگانی به رسمیت می‌شناسند. در شهر تلفیقی چنان که در هنر تلفیقی دیدیم، تلفیق هم در فرم و هم در محتوا صورت می‌گیرد و رابطه‌ی گروه‌های مردم‌نهاد شهری با دولت مرکزی، سبب تغییر ساختاری سیاست‌های همگون‌کننده‌ی شهری می‌شود، از اعمال قوانین تبعیض‌آمیز خدمات شهری تا طراحی مبلمان شهری بدون توجه به نیازهای شهروندان دارای ناتوانی حرکتی که همگی در نهایت به فشار منجر می‌شوند. در شهر تلفیقی، در پیش گرفتن راهبردهای فرهنگی و اجتماعی بر عهده‌ی شهروندانی است که اهمیت به تنوع و گوناگونی را نه بر اساس فشار رسانه‌ها که با توجه به منافع چندلایه‌ی ملی-منطقه‌ای و در تعامل اقتصادی و فرهنگی با شهروندان و دیگر شهرها پی می‌گیرند. در شهر تلفیقی به تبعیض و نابرابری به قول هانا آرنت به عنوان شری مبتذل – مانند توریسم بازدید از فقر مطلق با چرخه‌های مالی باورنکردنی در حلبی‌آبادهای آفریقای جنوبی و گتوهای کنیا یا معرفی کردن تبعیض‌ها علیه زنان در کشورهای اسلامگرا به عنوان بخشی طبیعی از فرهنگ محلی – نگاه نمی‌شود، در شهر تلفیقی چنان که ایتالو کالوینو گفته گرچه شاید دشوار اما می‌توان در میان حتا دوزخ آن، آن‌چه و آن‌که دوزخی نیست را جست و سپس در بردباری به آن فضا بخشید.

امین شاهمرادی